آن قصر که جمشید در او جام گرفت | آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت | |
بهرام که گور میگرفتی همه عمر | دیدی که چگونه گور بهرام گرفت |
***
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست | بی باده ارغوان نمیباید زیست | |
این سبزه که امروز تماشاگه ماست | تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست |
***
اکنون که گل سعادتت پربار است | دست تو ز جام می چرا بیکار است | |
میخور که زمانه دشمنی غدار است | دریافتن روز چنین دشوار است |
***
امروز ترا دسترس فردا نیست | و اندیشه فردات بجز سودا نیست | |
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست | کاین باقی عمر را بها پیدا نیست |
***
ای آمده از عالم روحانی تفت | حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت | |
می نوش ندانی ز کجا آمدهای | خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت |
***
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست | بیدادگری شیوه دیرینه تست | |
ای خاک اگر سینه تو بشکافند | بس گوهر قیمتی که در سینه تست |
***
ایدل چو زمانه میکند غمناکت | ناگه برود ز تن روان پاکت | |
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند | زان پیش که سبزه بردمد از خاکت |
***
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت | کس نیست که این گوهر تحقیق نسفت | |
هر کس سخنی از سر سودا گفتند | ز آنروی که هست کس نمیداند گفت |
***
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است | در بند سر زلف نگاری بودهست | |
این دسته که بر گردن او میبینی | دستیست که برگردن یاری بودهست |
***
این کوزه که آبخواره مزدوری است | از دیده شاهست و دل دستوری است | |
هر کاسه می که بر کف مخموری است | از عارض مستی و لب مستوری است |
***
این کهنه رباط را که عالم نام است | و آرامگه ابلق صبح و شام است | |
بزمیست که وامانده صد جمشید است | قصریست که تکیهگاه صد بهرام است |
***
این یکد و سه روز نوبت عمر گذشت | چون آب بجویبار و چون باد بدشت | |
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت | روزیکه نیامدهست و روزیکه گذشت |
***
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است | در صحن چمن روی دلفروز خوش است | |
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست | خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است |
***
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است | گردنده فلک نیز بکاری بوده است | |
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین | آن مردمک چشمنگاری بوده است |
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط Ali
آخرین مطالب